همه ما مازندرانی ها به موسیقی اصیل و خاص مازندران علاقه مند هستیم و با شنیدن آوا و نوا و نی و دوتار که حکایت از اشعار آموزنده مازندرانی دارد دگرگون شده و ناخواسته ندای جان را از دل و دهان جاری می کنیم.
اما خوب است که اطلاعاتی هم راجع به این اشعار و نوا ها داشته باشیم.
همه ما میدانیم که اشعار قدیمی مازندرانی جملگی بر مبنای حقیقتی سروده شده و اگر از عشق و عاشقی تعریف می شود خوب متوجه می شویم که آن عشق واقعی و بی آلایش و بی هوس است که متاسفانه بایستی بگویم چیزی که امروزه کمیاب و شاید هم نایاب است . وقتی که از موسیقی اصیل مازندرانی صحبت می شود هدف آوازهایی که به سبک امروزی خوانده می شود و منجر به حرکات موزون(رقص) می شود نیست و منظور من اوازهای کتولی ،نجما، هرایی ، منظومه خوانی ، امیری و ... است.
منظومه «طالب و زهره» از شناخته ترین منظومه های تبری است که در کنار منظومه های دیگر چون«امیر و گوهر» و «نجما» و «عباس مسکین»جلوه گری می کند.
«طالب و زهره» چون دیگر منظومه ها در زبانها و اقوام ایرانی، ریشه در آیینها،باورها و اسطوره ها دارد و بدون تردید نشانه هایی روشن از دوران «گوسان»ها و «هونیاگر=خونیاگر»ها را در خود دارد و میتواند یک چکامه گوسانی باشد.
محمد آملی متخلص به طالب در سال ۹۹۴ قمری در آمل به دنیا آمد. در شعرش بارها اشاره کردهاست که روستازاده است.
بعضی میگویند زادگاه وی روستای عشقآباد کرچک است و عدهای به این موضوع به دیدهٔ تردید مینگرند.
طالب تحصیلات خویش را در شهر آمل تکمیل کرد و در پانزدهسالگی — به ادعای خودش — در هندسه، منطق، فلسفه، تصوف و بالآخره در خطاطی به درجهٔ کمال رسید.
اما اصل داستان :
آنها در مکتب خانهای درس میخوانند و از فرصتهایی که بدست میآورند استفاده کرده در کنار یکدیگر مینشینند و دلداده یکدیگر میشوند و طالب گردنبند یادگاری مادر خویش را به زهره میدهد. پس از برملا شدن شیداییشان هنگامیکه طالب از پدر میخواهد زهره را خواستگاری کند، پدر میگوید: همانگونه که زنبور و پروانه جفت نمیشوند،چلاوی و آملی یار نمیشوند و مخالفت میکند. نامادری او نیز خویشاوند خود (خواهرزادهاش) را نشان کرده است.
خانواده زهره نیز مخالفند و میخواهند او را به قادر پا به سن گذاشته ولی مالدار بدهند. نامادری طالب وقتی پافشاری اورا میبیند به بهانه تدارک عروسی او را به گاوسرا میفرستد. طالب به هنگام دلتنگی در گاوسرا، با کبوتر بالای درخت سخن میگوید و از زخم تبر بردست و تیشه بر پا شکوه میکند.
در شامگاهی که رنجور است، به خواب میرود و در رویا زهره را میبیند که در میان آب فرورفته است و نیز خواب میبیند که زهره به همراه نامادری برای خرید عروسی به بازار رفته است.
فردای آن روز «قلیچاروادار» برای او خبری میآورد که پنجشنبه شب زهره عروس میشود و به خانه قادر میرود.
طالب برای دیدن زهره به راه میافتد و در راه زهره و بستگان او را مییابد و از زهره گله میکند که چرا او را خبر نکرد.
در این هنگام، برادر زهره با تبرزین، زخمی جانکاه بر شانه او میزند و او را خونین و مالین میسازد و برجای مینهد.
طالب به خاطر زهره، چیزی نمیگوید ولی با خود اشعاری رجزگونه میخواند که:
مانند سهراب شمشیر به دست میگیرم. کمان گرد کیانی را در کف میگیرم و مانند فرامرز نیزه بازی میکنم و چون من سواری نیست و اگر تبر به اسب سوار بزنم، اسبوسوار را چهار پاره میکنم.
پسر عموهای او،طالب را خونین و مالین مییابند و او را که از تشنگی و گرسنگی بیتاب شده با (گرماستی) نیرو میبخشند طالب برای اینکه فتنه را بخواباند، حقیقت را نمیگوید و گراز را سبب زخم میخواند.
هگامیکه خبر زخم خوردن طالب به زهره میرسد،شمعی نذر امامزاده میکند و پس از ناله فراوان، به خواب میرود و در رویا طالب را میبیند که عمر نوح پیدا کرده و سالم سوار برسمند است.
در آن سوی،طالب هنگامیکه بهبود مییابد، برای ماهیگیری به کنار رودخانه میرود و زهره را در کنار رودخانه پیدا میکند و ماهی را به او میدهد و میگوید که فردا شب برای خواستگاری به خانه زهره میآید.
نامادری، چارهای دیگر میاندیشد و در غذایی که از ماهی درست کردهاند،داروی بیهوشی میریزد.
طالب با خوردن غذا،هوش از دست داده و شوریده میشود و میگریزد و میگویند سر از تهران و کاشان و اصفهان و به روایتی هندوستان در میآورد.
زهره زبان به مویه میگشاید و دشت و کوه و شهر را به جستجوی طالب میگردد.
نشانی او را از کوه و دشت و رودخانه و ماهی و آهو و چوپان و گالش و ... جویا میشود ولی هرگز او را نمییابد تا اینکه یک روز در کنار دریا (رودخانه) کبوتری بر بالای درخت انجیلی میبیند و کبوتر به سخن میآید و میگوید: طالب را ماهی دریا خورده است. از شاه ماهی میپرسد و او میگوید: طالب را میان هندی در حالیکه پیراهنی سفید بر تن داشت و بر اسب سمندی سوار بود دیده است.
زهره به یاد طالب مترسکی میسازد. (قبا و چاقاو چرخی لم کلا) و دوری به گرد مترسک میزند میگوید: میخواهم ببینم به طالب من مانند است یا نه؟
زهره یکبار نیز به هنگام آوردن رخت و لباس عروسی از سوی قادر،با گردنبند اهدایی طالب، اقدام به خودکشی میکند ولی موفق نمیشود.
میگویند بعدها زهره با کس دیگری ازدواج کرد. طالب نیز در هندوستان با دختر شاه آنجا ازدواج کرد و در سن ۴۲ سالگی مرد. خواهرش ستیالنساء سرپرستی دو فرزند خردسال اورا به عهده گرفت. زهره،پس از آگاهی از مرگ طالب،روزی به کنار رود میعادگاه گذشته رفت و دیگر برنگشت. میگویند زهره خود را به آب سپرد و همراه ماهیها به سوی طالب رفت.